هرمنوتيک از ديدگاه هانس گئورگ گادامر (1)


 

نويسنده: محمد اسلم جوادي *




 

چکيده
 

به موازات پيچيده شدن زندگي انساني نمادها، به ويژه نمادهاي مکتوب، سيطره و احاطه روزافزوني بر زندگي انساني پيدا کرده است. از آنجا که نمادها از يک سو، انسان را به جهاني که به ميانجي نمادها به بيان درآمده است، فرا مي خواند و از سوي ديگر، همواره دال هاي صريح و فاقد پيچيدگي معنايي نيستند، انسان ها ناگزير براي راه يافتن به جهان مکنون نمادها، دست به تأويل مي زنند. علم هرمنوتيک، در يک نگاه، دانشي براي فهم نمادهاي مکتوب به شمار مي آيد و مي کوشد از طريق کشف قواعد و ضوابط درست تأويل معاني و مداليل، نمادها را آشکار نمايد. اين علم در دستگاه فکري هايدگر و گادامر، دچار تحول بنيادين شد و به جاي «متعلق فهم» خود «فهم» به مسئله و موضوع هرمنوتيک بدل شد. در اين نوشتار، در ضمن بررسي اجمالي تحول هرمنوتيک از معرفت شناسي به هستي شناسي هايدگر و گادامر، سعي شده است اجمالي از آراي گادامر به عنوان يکي از برجسته ترين متفکران اين عرصه بررسي، تبيين و سپس نقد گردد.

درآمد
 

در نگاه کلاسيک، متن به بخشي از پديده هاي اجتماعي، که به صورت مکتوب به نگارش آمده، اطلاق مي گرديد. متن به چيزي گفته مي شد که اولاً، از سنخ کلام و گفتار بوده ثانياً، صورت مکتوب و نگارش يافته داشته و ثالثاً، از ساختار معنايي برخوردار بوده باشد؛ يعني متن کلامي است که مهمل، بي معنا و فاقد نظام دلالي نيست. در گذشته، از آنجا که آثار مکتوب در بخش هاي محدودي از حيات انساني به کار گرفته مي شد و نمادهاي پيچيده سيطره گسترده و سراسري بر زندگي انسان ها نداشت، نگاه انسان ها به متن، نگاه ساده انگارانه، و کم اهميت نشان دادن تأثير آن بر حيات جمعي و فردي بوده است. اما امروزه، کارآيي وسيع نمادها و گسترش آن در سراسر حيات انساني، متن را به يکي از مهم ترين موضوعات اجتماعي تبديل نموده است. متن در گذشته، بخش مهمي از حيات مذهبي بود. اديان با تکيه بر متن محوري خويش، همواره تعامل پويا با پيروان خويش در طي قرون متمادي برقرار مي کردند. امروزه متون از عرصه حيات مذهبي فراتر رفته و سراسر زندگي اجتماعي و فردي، از ارتباطات و فناوري گرفته تا اقتصاد، سياست، به ويژه فرهنگ، همه را مسخر خود ساخته است. در ارتباطات، متن از طريق کدگذاري سرنوشت فناوري را چنان به خود گره زده است که در نبود آن، حتي براي لحظه اي، که با معيارهاي سنتي غيرقابل محاسبه است، کليه فعاليت هاي فناورانه از کار مي افتد. در عرصه فرهنگ، متن نه تنها مخزن و محمل ارزش ها و هنجارهاست، که حافظ و ناقل تاريخ، خاطره، تجربيات، ذخيره هاي دانش و در يک کلام، کليت هستي فرهنگي نيز هست. در زمينه اقتصادي، صرف نظر از قراردادهايي که امکان بنيادين فعاليت هاي اقتصادي را فراهم مي کند، متن امروزه تحول هستي شناختي در مناسبات اقتصادي ايجاد نموده است؛ زيرا امروزه متن جاي بسياري از ابزارهايي تجاري از جمله پول را در دنياي تجارت هاي مجازي گرفته و خود نه به ابزار، که به موضوع معاملات اقتصادي تبديل شده است. در سياست، متون به خاستگاه نظام سياسي بدل شده اند. تمامي اصول، معيارها و ضوابط رفتارهاي سياسي بايد در قالب متن تنظيم شده و بر مبناي آن اقدامات و کنش هاي سياسي انجام گيرد. ماهيت نظام سياسي در هر کشوري، مطابق مجموعه اصولي بنياد نهاده شده که پيشاپيش در متن قانون اساسي گنجانده شده و به عنوان مبناي عمل پذيرفته شده است. احزاب و جريان هاي سياسي نيز پيش از آنکه اقدام به کنش و رفتار سياسي نمايند، خط مشي، اصول، اهداف و راهبردهاي خويش را در قالب اساسنامه و به صورت يک متن تهيه و تنظيم مي کنند. بدين ترتيب، متن مستندات کليه رفتارها، راهبردها و تعاملات سياسي را تشکيل مي دهد. هر نوع کنش سياسي که بر يک نوع بنياد متني استوار نباشد که بتواند براي کنش سياسي توجيه قانوني فراهم نمايد، کنش غيرعقلاني، کنش غيرنهادي و کنش دلبخواهي، که فاقد ارزش سياسي است، نام مي گيرد.
در مديريت، علاوه بر تعيين نوع نظام مديريتي و نحوه چينش سلسله مراتبي موقعيت ها، حدود و دامنه فعاليت هاي نقشي درون ساختار را نيز تعيين مي کند.
در عرصه مذهبي، متن به تعاملات مؤمنان با تعليمات و آموزه هاي ديني امکان پويايي و زايندگي بخشيده است؛ زيرا از طريق تأويل و بازتأويل شدن به آنها اجازه مي دهد که دايماً به تجربيات نوين و هر روزه خويش صبغه ديني و معنوي ببخشند.
آنچه، به اجمال بيان شد، تا حدي نشان مي دهد که متن از يک پديدار متعارف و غيرمهم در زندگي انساني تغيير کرده و جايگاه آن در زندگي امروزي تا حد يک پديدار بسيار بنيادين و مهم در زندگي انساني ارتقا يافته است. بنابراين، اگر دلايل ديگري در کار نباشد، همين دلايل نيز مي تواند اهميت و جايگاه علم هرمنوتيک در ميان مطالعات اجتماعي را به مثابه دانشي که به مطالعه متن مي پردازد و سعي مي کند قواعدي را براي برداشت درست و قاعده مند از معاني و مداليل نهفته در لابلاي متن ارائه نمايد، نشان دهد. با اين هم، دلايل ديگري نيز در کار است؛ زيرا علم هرمنوتيک فقط به مطالعه فهم متن نمي پردازد، بلکه خود «فهم» را نيز به منزله بنياد هرنوع امکان معرفت شناسي، موضوع مورد مطالعه خويش قرار داده است. همين امر علم هرمنوتيک را از يک مقوله معرفت شناختي صرف بيرون ساخته و به يکي از مهم ترين مقولات فلسفي در حوزه روش شناسي علوم، به ويژه علوم اجتماعي تبديل نموده است. اين تغيير و دگرگوني در برخورد با آنچه که پيش از اين «متن» به معناي خاص ناميده مي شد، موجب شده که باب گسترده اي را پيشا روي مطالعات اجتماعي بگشايد. در اين مطالعات هر رفتار، کنش و پديدار انساني چونان متن در نظر گرفته شده و به جاي بحث بر سر مکانيزم علي و عواملي، که در پس يک رويداد جهان انساني نهفته و نهان است، به تفسير و واگشايي نمادها، رموز و دلالت هايي که فهم آن رويداد در گرو دست يافتن به آنها است، بپردازد. نگريستن به اشيا و پديده ها و آنچه در جهان به صورت عام و بالاخص در جهان انساني اتفاق مي افتد، به عنوان متن، هرچند ممکن است به درک و فهم تام يک پديدار انساني کمک ننمايد، اما سطوح و لايه هايي را از جهان پيچيده انساني براي ما باز مي گشايد، که تنها از اين طريق امکان پذير است.
بنابراين، پرداختن به بحث «هرمنوتيک» و بسط دادن اين زاويه ديد، نه از اين جهت حائز اهميت است که بر ساير روش شناسي ها برجستگي و برتري دارد، بلکه از آنجا که نحوه ديگري از وجود پديده ها در زندگي اجتماعي را بر ما آشکار مي کند و پنجره اي نو براي فهم جهان حياتي به روي ما مي گشايد، داراي اهميت است. نمي توان، همه اصول و ساز و کارهايي را که در گفتار علمي هرمنوتيک مطرح مي شود، به تمامه و دربست پذيرفت. در عين حال، نمي توان چشم اندازها و افق هاي تازه اي که از حقايق مستور را کشف مي کند، انکار نمود.
آنچه در پي مي آيد، نخست، نگاهي اجمالي به تحولات و رخدادهايي است که اين گفتار علمي از سر گذرانده و سپس، بررسي پاره اي از مفروضات و اصولي است که قرائت خاص هايدگر و گادامر، به عنوان دو نظريه پرداز مکمل همديگر بر آنها استوار است. بدين ترتيب، هرچند به صورت گذرا تحولات گفتار «هرمنوتيک»بررسي مي شود، اما تأکيد اصلي و اساسي بر قرائتي است که در درون دستگاه نظري هايدگر و شاگردش هانس گئورگ گادامر، (1) پرورانده شده است.

پيشينه علم هرمنوتيک
 

ريشه واژه «هرمنوتيک» به فعل «هرمينويين» (hermeneuein)، که به معناي «تأويل کردن» و صورت اسمي آن «هرمينيا» (hermeneia) به معناي «تأويل» کاربرد دارند، قابل ارجاع است. در واقع، هرمينيا و هرمينويين هر دو، به واژه ديگري برمي گردند که اسم يکي از خدايان يونان باستان، يعني «هرمس» (Hermes)، خداي مخترع زبان و کلام است. در اوديسه و الياد هومر، هرمس اسم پيامبري است که وظيفه تنزيل انتقال پيام زئوس به انسان ها را به عهده دارد. بنابراين، کار هرمس پر کردن و پل زدن شکاف هستي شناختي ميان انسان ها و خدايان بود؛ زيرا انسان ها از آن رو که در سطح نازلي زندگي مي کردند، نمي توانستند مستقيماً خود را به خدايان خويش برسانند و از سوي ديگر، مقام و منزلت رفيع خدايان مانع از آن بود که آنها رفعت کلام خود را به يکباره تا سطح درک و دستگاه معرفتي انسان ها تنزل دهند. بنابراين هرمس در آستانه تقابل ميان انسان و خدا قرار داشت و به ميانجي او تعامل و تفاهم ميان انسان ها و خدايان امکان پذير مي گرديد. به همين دليل، واژگان «هرمينويين» و «هرمينيا» و مشتقات آنها در زبان يوناني به معناي تفسير در ابعاد مختلف به کار گرفته مي شد: نخست، تفسير شفاهي (2) آثار هومر و ساير آثار کلاسيک. دوم، ترجمه از زباني به زبان ديگر. سوم، تفسير پيام هاي خدايان. (3) ارسطو در ميان دانشمندان، نخستين کسي است که رساله اي با نام باري ارمينياس (4) با مضمون هرمنوتيکي نوشته است. (5) پس از او، هرچند تأويل در حوزه متون ديني ادامه داشت، اما کاربرد اصطلاح «هرمنوتيک» معمول نبود. احتمالاً براي نخستين بار«هرمنوتيک» به مثابه يک اصطلاح فني در زمينه تفسير متون ديني، در غرب و از قرن هفدهم با انتشار کتابي از ي.ک. دانهاير (6) با عنوان «هرمنوتيک قدسي يا روش تأويل متون مقدس» بر سر زبان ها افتاد. (7) اما همان گونه که عنوان کتاب نشان مي دهد، کاربرد جديد هرمنوتيک صرفاً محدود به عمل تأويل و تفسير متون مقدس نمي شد، بلکه بيشتر رويکرد روش شناسانه داشت. هرمنوتيک، در مفهوم جديد اغلب به دانش تفسير متون رازآلود، به ويژه کتب مقدس اختصاص داشت و به دنبال آن بود که معيارها و قواعدي را براي تأويل و تفسير صحيح آموزه ها، تعاليم و متون مقدس پيدا کند. بدين ترتيب، کار هرمنوتيکي هم به عمل راززدايي و «فهم پذيرسازي» آموزه ها، تعاليم و گفتار خدايان اطلاق مي شد و هم شامل تلاش هايي مي شد که در جستجوي قواعد درست تفسير بودند. تا اينکه سرانجام در آغاز قرن نوزدهم، فردريک شلايرماخر (8) با اين گفتار معروف که «آنچه که بچه ها براي سردرآوردن از معناي يک کلمه جديد و ناشناخته انجام مي دهند، هرمنوتيک گفته مي شود»، (9) تحول جديدي در عرصه مطالعات هرمنوتيک ايجاد کرد و هرمنوتيک را به مثابه علم «مطالعه فهم، به ويژه وظيفه فهم متون» بسط داد. (10) در اين معنا، دامنه علم هرمنوتيک به مراتب فراخ تر شد که نه تنها به کشف معناي مکنون متون مي پرداخت و قواعدي را براي تفسير درست متون مقدس پيدا مي کرد، بلکه ساختار و کارکرد «هنر فهميدن» را نيز موضوع مطالعه خويش قرار داده بود. (11) پس از شلاير ماخر ويلهلم ديلتاي (12) هرمنوتيک را به مثابه دانش بنياديني مطرح ساخت که مي تواند در برابر رويکردهاي اثباتي و تجربه گرايانه مبناي علوم انساني قرار گيرد. (13) ديلتاي به گفته ريکور، نظريه پرداز پيوند هرمنوتيک با تاريخ است (14) و سعي کرد تبيين طبيعت و فهم تاريخي را با توسل به روان شناسي از همديگر جدا نمايد. (15) ديلتاي مشخصه بارز فهم را در روان شناسي جست و جو کرد و معتقد بود که پديده هاي طبيعي از بنياد با پديده هاي انساني تفاوت دارد؛ زيرا در دانش انساني همواره «نوعي قابليت نخستين براي جايگزين کردن آدمي در زندگي رواني ديگران» وجود دارد. اما دانش طبيعي اين خصلت را ندارد. (16) انتقاد ديلتاي بر رويکرد اثباتي اين بود که رويکرد اثباتي تفاوت مراتب شيء طبيعي و روح را ناديده مي گيرد و بدين سان، پديده هاي معنادار و چند لايه را شيء واره کرده و چونان پديده هاي طبيعي مورد مطالعه قرار مي دهد. در حالي که، در علوم انساني اين امکان وجود دارد که انسان از طريق فهم همدلانه، فهم و ادراک خود را به ذهنيت رواني شخص مورد مطالعه منتقل کند و با يک دريافت باطني و شهودي، رفتار او را مورد مطالعه قرار دهد. با اين همه، ديلتاي و شلاير ماخر با رويکرد معرفت شناختي به سراغ هرمنوتيک رفتند. در حالي که مارتين هايدگر (17) و گادامر، اين رويکرد را کاملاً تغيير داده و به جاي آن، جهت گيري هرمنوتيک را به سمت امر هستي شناختي تغيير دادند. پرسش اساسي هايدگر و گادامر اين بود که«وجه وجودي آن موجودي که فقط به واسطه فهم وجود دارد، چيست؟» (18) «علم هرمنوتيک» در اين زمينه از بحث هايدگر، نه به علم يا قواعد تأويل متن اشاره دارد و نه به روش شناسي براي علوم انساني، بلکه به توضيح پديدارشناختي او از وجود داشتن خود انسان اشاره مي کند. تحليل هايدگر به اين نکته اشاره دارد که، «فهم» و «تأويل» جهات بنيادي هستي انسان اند. (19) اما گادامر، رويکرد هستي شناسانه هايدگر را ادامه مي دهد و «تاريخ مندي» و «زبان مندي» فهم را آشکار مي کند. در ديدگاه گادامر، چنان که خواهيم ديد، «علم هرمنوتيک غرق در پرسش هاي کاملاً فلسفي از نسبت داشتن زبان با هستي، فهم، تاريخ و وجود واقعيت مي شود.» (20)
به رغم نفوذ گسترده آراي گادامر در مطالعات مربوط به هرمنوتيک، پل ريکور رويکرد ديگري اتخاذ نموده است. از نظر ريکور، علم هرمنوتيک «نظريه قواعد حاکم بر تفسير، يا به عبارت ديگر، تأويل متني خاص يا مجموعه اي از نشانه هاست که به منزله متن ملاحظه مي شوند. تحليل رواني، به ويژه تأويل رؤياها، صورتي بسيار آشکارا از علم هرمنوتيک است. عناصر موقعيت هرمنوتيکي همه جا هست: رؤيا متن است؛ متني سرشار از تصاوير نمادي، و تحليلگر رواني ربراي انجام دادن تفسيري که معناي مکنون را به سطح مي آورد، از نظامي تأويلي استفاده مي کند. علم هرمنوتيک آن عمل رمزگشايي است که از فحوا و معناي ظاهر، به معناي نهفته يا مکنون مي رسد. موضوع تأويل، يعني متن به وسيع ترين معناي آن، نيز مي تواند نمادهاي موجود در رؤيا يا حتي اسطوره ها و نمودگارهاي جامعه يا ادبيات باشد... ريکور در تحقيق خود ميان نمادهاي تک معنايي و دو معنايي تمايز قايل مي شود: نمادهاي تک معنا نشانه هايي اند با معنايي معين، مانند نمادهاي موجود در منطق نمادين. حال آنکه نمادهاي دومعنايي کانون حقيقي علم هرمنوتيک اند؛ زيرا در علم هرمنوتيک از متون نماديني بحث مي شود که معاني متعدد دارند. آنها مي توانند وحدتي معنايي بسازند که معناي آن در سطح کاملاً سازگار و در عين حال، معنايي عميق تر نيز دارد. پس علم هرمنوتيک نظامي است که به وسيله آن، معناي عميق نهفته در زير فحواي ظاهر آشکار مي شود.» (21)
آنچه بيان شد، گزارش اجمالي بود از سير تاريخي علم هرمنوتيک، به مثابه دانشي که بيش از همه در حوزه فلسفه روش بسيار با اهميت است. در ادامه، آراي هانس گئورگ گادامر به صورت مشروح تر مورد بررسي قرار مي گيرد.

پي‌نوشت‌ها:
 

* كارشناس ارشد جامعه شناسي.
1. هانس گئورگ گادامر ( Hans-Georg Gadamer) را فيلسوف قرن نيز مي خوانند، زيرا درست در آغاز قرن بيستم يعني يازدهم فوريه 1900 ميلادي در شهر ماربورگ آلمان به دنيا آمد و سيزدهم مارچ 2002 در هايدلبرگ آلمان، پس از يک قرن زندگي، چشم از جهان فرو بست. گادامر شاگرد هايدگر است و در نظرياتش از او تأثيري بسيار پذيرفته است، زيرا در ماربورگ مدت پنج سال، از 1923 تا 1928 به عنوان دستيار او کار نموده است. از سال 1938 تا 1948 در ليپزيگ فلسفه باستان تدريس نموده و از سال 1948 تا 1968 در دانشگاه هايدلبرگ به تدريس اشتغال داشته است. کتاب مشهور «حقيقت و روش» (Truth and Method) نيز در همين ايام نوشته شده است.
2. oral interpretation.
3. Richard E.Palmer,The Relevance of Gadamer`s Philosophical Hermeneutics to Thirty-Six Topics or Fields of Human Activity,p.1
4.Hermeneias.
5. ريچارد پالمر، علم هرمنوتيک، ترجمه محمدسعيد حنايي کاشاني، ص 19.
6. J.C. Dannhauer.
7. ريچارد پالمر، علم هرمنوتيک، ص 42.
8. Friedrich Schleiermacher (November 21, 1768-February 12, 1834).
9. Richard E.Palmer,The Relevance of Gadamer`s Philosophical Hermeneutics to Thirty-Six Topics or Fields of Human Activity,p.3.
10. ريچارد پالمر، علم هرمنوتيک، ص 14.
11. Richard E.Palmer,The Relevance of Gadamer`s Philosophical Hermeneutics to Thirty-Six Topics or Fields of Human Activity,p.3
12. Wilhelm Dilthey,1833-1911.
13. ريچارد پالمر، علم هرمنوتيک، ص 50.
14. پل ريکور، رسالت هرمنوتيک، ترجمه مراد فرهادپور، ص 17.
15. همان، ص 18.
16. همان، ص 18-19.
17. Martin Heidegger,1889-1976.
18. پل ريکور، رسالت هرمنوتيک، ترجمه مراد فرهاد پور، ص 26.
19. ريچارد پالمر، علم هرمنوتيک، ص 51.
20. همان، ص 53.
21. همان، ص 52-53.
 

منبع:نشريه معرفت فرهنگي و اجتماعي شماره 2